سفارش تبلیغ
صبا ویژن
ناکام دات کام

کوک کن ساعت خویش

اعتباری به خروس سحری ، نیست دگر

دیر خوابیده و برخاسـتنـش دشـوار است

کوک کن ساعت خویش

که مـؤذّن ، شب پیـش

دسته گل داده به آب

 . . و در آغوش سحر رفته به خواب

کوک کن ساعت خویش

شاطری نیست در این شهرِ بزرگ

که سحر برخیزد

شاطران با مددِ آهن و جوشِ شیرین

دیر برمی خیزند

کوک کن ساعت خویش

که سحر گاه کسی

بقچه در زیر بغل ، راهیِ حمّامی نیست

که تو از لِخ لِخِ دمپایی و تک سرفه ی او برخیزی


کوک کن ساعت خویش

رفتگر

مُرده و این کوچه دگر

خالی از خِش خِشِ جارویِ شبِ رفتگر است

کوک کن ساعت خویش

ماکیان ها همه مستِ خوابند

شهر هم . . .

خواب اینترنتی عصر اتم می بیند

شب

کوک کن ساعت خویش

که در این شهر ، دگر مستی نیست

که تو وقتِ سحر ، آنگاه که از میکده برمی گردد

از صدای سخن و زمزمه ی زیر لبش برخیزی

کوک کن ساعت خویش

اعتباری به خروس سحری نیست دگر

و در این شهر سحرخیزی نیست 

«کیوان هاشمی»




موضوع مطلب : عشق, شب, ناکام, ساعت, کوک, مستی, سحر
پنج شنبه 90 اردیبهشت 1 :: 10:32 صبح :: نویسنده : شب پر - (سینا)

 بنی آدم اعضای یک پیکرند ؟
 اگر سعدی اینها ز یکدیگرند


 چو عضوی بدرد آمده پس چرا
دگر عضوها بر سرش می پرند؟

چرا داس بر ریشه اش می زنند؟
به پشت سرش از چه با خنجرند؟

 چرا زیر پایش لگد می کنند؟
چرا پس کلاه از سرش می برند؟

 مگو شعر زیبای تو خوانده اند
گلستان پند ترا ننگرند

 بنی آدمت را رها کرده اند
پی سرقت آن یکی رند!

که حتی به آیات قرآنی هم
ریاکار و سالوس و بازیگرند


چه مضحک شود سعدیا پیکری
که اندام آن یکدگر می درند

  چه پیکر چه هیکل چه اندام بود ؟
که اعضای آن زیر پا یا سرند


نه دستی که از هم گره واکنند
 نه چشمی که بر درد هم بنگرند

 نه آقای مغز و نه بانوی دل
شکم را مرید، عبد پائین ترند

چه خواهد شدن عاقبت پیکری
که اعضای آن صهیون و کافرند

 که خود می کشند و به خود می زنند
و خود می فروشند و بز می خرند

 چه اعضای پیکر چه جای دگر
بنی آدم اعضایی شرم آورند!!!




موضوع مطلب : عشق, بنی آدم, سعدی, مردم, انسان, مردانگی, پیکر, ریاکار, مستی, سحر
چهارشنبه 90 فروردین 17 :: 6:31 عصر :: نویسنده : شب پر - (سینا)

درباره وبلاگ

این چه حرفیست که در عالم بالاست بهشت/هر کجا وقت خوش افتاد همانجاست بهشت/دوزخ از تیرگی بخت درون تو بود/گر درون تیره نباشد همه دنیاست بهشت
پیوندها
لوگو
این چه حرفیست که در عالم بالاست بهشت/هر کجا وقت خوش افتاد همانجاست بهشت/دوزخ از تیرگی بخت درون تو بود/گر درون تیره نباشد همه دنیاست بهشت
آمار وبلاگ
بازدید امروز: 3
بازدید دیروز: 7
کل بازدیدها: 154246