شبکه اجتماعی پارسی زبانانپارسی یار

پيام

+ يکي از دوستان که جوان خوب و نسبتا خوش تيپي هم هست اين خاطره رو تعريف کرد : «تازه چند روزي بود که توي مغازه نزديک حرم (سوغات و زينت آلات و بدليجات و...)مشغول به کار شده بودم . يه روز بعداز ظهر ، يه خانم پاکستاني اومدجلوي مغازه ، يه کم نيگا کرد توي ويترين و بعد اومد داخل، يه چرخي زد و گفت : آقا .. آقا ... گفتم بله ؟ گفت : يک بوس بده »
اولش به روي خودم نيوردم . اما ديدم باز داره تکرار ميکنه . گفتم برو خانم. برو زشته ، خجالت بکش! . اونم دست و پاشکسته حرفاش مي زد . حرفاي منم کامل متوجه نميشد. باز هم تکرار ميکرد. گفتم برو خدا روزيت جاي ديگه حواله کنه. دست کرد توي جيبش، پول دراورد
گفت : پول دارم. پول ميدهم. گفتم حجالت بکش از حرم و گنبد و بارگاه .. ........ خلاصه به هر زحمتي بود ردش کردم رفت . بعدش که اوستا اومد. قضيه رو بهش گفتم . گفت: باباجون اون بنده خدا عطر "Boss" ميخواسته بيچاره
*زهرا.م
:)))
دخو ®
عكس و متن = به شدت مرتبط !!
سلام سايه خانم و زهرا خانم و جناب دخو . خوبين ؟ بعله ديگه اصل ارتباط در عصر ارتباطات :دي
*زهرا.م
سلام :) شكر خوبم
خداروشکر :)
به چه نتيجه اي ؟
عجب!!!!!!!!!!!!!!!!!!! :دي
*ابرار*
:) تصوير بسيار زيباست...همدردي و دوستي هاي صادقانه و معصومانه ي دوران کودکي
ممنون خانم ابرار :) آره خيلي
*«طلوع»*
:^)))))
کي؟؟
جااااااااان؟؟؟!!!! سلام
سلام :)
*صبا*
:))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))
غشششششششششششش کرددددددددددد
سلووووومزجگکخس :)) مگه ميشه با نمک نباشه ؟ :)) ممنون
چشاتون يخ ميبينه :))
نسوزي !! :دي
کجا رفتش اين ؟
فهرست کاربرانی که پیام های آن ها توسط دبیران مجله پارسی یار در ماه اخیر منتخب شده است.
برگزیدگان مجله اسفند ماه
vertical_align_top