سفارش تبلیغ
صبا ویژن
ناکام دات کام

کیف مدرسه را با عجله گوشه ای پرتاب کرد و بی درنگ به سمت قلک

کوچکی که روی تاقچه بود ، رفت .

همه خستگی روزش را بر سر قلک بیچاره خالی کرد . پولهای خرد را که

هنوز با تکه های قلک قاطی بود در جیبش ریخت و با سرعت از خانه

خارج شد .

وارد مغازه شد . با ذوق گفت : ببخشید آقا ! یه کمربند می خواستم .

آخه ، آخه فردا تولد پدرم هست ... .


- به به . مبارک باشه . چه جوری باشه ؟ چرم یا معمولی ،

مشکی یا قهوه ای ، ... ؟

 

پسرک چند لحظه به فکر فرو رفت .

- فرقی نداره . فقط ... ، فقط دردش کم باشه... !




موضوع مطلب :
سه شنبه 90 آذر 22 :: 10:44 عصر :: نویسنده : شب پر - (سینا)

درباره وبلاگ

این چه حرفیست که در عالم بالاست بهشت/هر کجا وقت خوش افتاد همانجاست بهشت/دوزخ از تیرگی بخت درون تو بود/گر درون تیره نباشد همه دنیاست بهشت
پیوندها
لوگو
این چه حرفیست که در عالم بالاست بهشت/هر کجا وقت خوش افتاد همانجاست بهشت/دوزخ از تیرگی بخت درون تو بود/گر درون تیره نباشد همه دنیاست بهشت
آمار وبلاگ
بازدید امروز: 21
بازدید دیروز: 11
کل بازدیدها: 153959